خانوادم راه دورن چند روز اومدن خونمون
دیشب شوهرم یه کم از این شیرینی محلیا گرفت داد دست خواهرم گفت بده به بابات دوس داره
حالا امروز تو اتاق به من میگه شیرینی نداریم
گفتم نه خورده شد مگه نگرفته بودی واسه بابام
گفت نه نمیدونستم هر چی بگیرم باید واسه خانوادت جدا بگیرم
خیلی ناراحت شدم رفتم از جلو بابام ک خواب بود براش اوردمش گذاشتم جلوش دیدم رفت پرتش کرد از پنجره اتاق بیرون.بهش گفتم چته مگه نمیگی شیرینی گفت آبروم رفت تخم سگ .گفتم بخاطر گدا بودنته چجور واسه خانواده نامزد قبلیت بقول خودت گاو گوسفند سر میبریدی حالا واسه یه تیکه شیرینی بیات اینجور میکنی.گفت حتما اونا لیاقت داشتن.ابن حرفو که گفت انگار تیر تو قلبم زدن بهش حرف زدم و از اتاق زدم بیرون خانوادم قهمیدن بحثمون شده ولی نفهمیدن بخاطر چی. این دعوا واسه ساعت ۴ عصر بوده ۷ ساعته از اتاق بیرون نیومده.مامانم میدونه ناراحتم میگه با ما بیا بریم یه هفته بمون.به نظرتون برم؟ یا بمونم