از صبح که بیدار شدم تصمیم گرفتم که حال خوبی برای خودم بسازم
آهنگ شاد گذاشتم شروع کردم روتین پوستی انجام دادم بخودم کلی رسیدم خوراکی مورد علاقمو خوردم همزمان با اهنگ قر هم میدادم بعدم شروع کردم به تمیز کردن خونه اول حموم بعد دستشویی بعدم رفتم سراغ تمیز کردن پذیرایی و بعدم اتاق مامان بابام و در نهایت بعد از تمیز کردن اتاق خودم میخواستم برم سراغ آشپزخونه کم کم تمیز کردن اتاقم داشت تموم میشد که در همین حین که مامانم داشت توی حیاط موکت میشست اومد توی خونه یهو شروع کرد به فحاشی کردن که به هیچ دردی نمیخوری یه ظرف نشستی من از صبح دارم موکت میشورم اونوقت تو هیچ غلطی نکردی یعنی فقط چشمش آشپزخونه رو میدید هی میگم مادر من ببین همه جا تمیز شده فقط اشپزخونه مونده بهش میگم چرا خسته ای سر من خالی میکنی بهم میگه مگه تو کی هستی که سر تو خالی نکنم حالا من توی بچه هاش تنها کسی هستم که همه کاراشو میکنم پسراش براش تره هم خورد نمیکنن
آخهههههه مااااادر مننننننننن
جوری عصبی شدم فریاد زدم گفتم من کیم؟؟ من سسسسسگم توی این خونه
یعنی بحدی این خانواده روان منو داغون کردن که شدیدا پرخاشگر شدم هزاران بار باهاشون حرف زدم که پدر من مادر من منم احتیاج به محبت دارم فقط همه چی حمایت مالی که نیست چرا یبار منو بغل نمیکنید یبار بوسم نمیکنید یبار باهام بیرون یا جاهای تفریحی نمیرید کل زندگیم محدودم کردن هیچ جا نذاشتن برم خودشونم نه محبتی کردن بهم نه یبار جای تفریحی بردن یا اگه سالی یبار یه قبرستونی میرفتیم با اخلاق بدشون زهرررررمارم میکردن در جواب حرفام مسخرم میکنن میرم جلو گونه ی مامانمو ببوسم صورتشو میکشه کنار اونوقت پدرم اگر ذره ای رفتارم مطابق میلش نباشه ذره ای بخوام جوابشو بدم جوری فحاشی میکنه که خدا میدونه شخصیت منو جلو همه خورد میکنه سالها این چیزا رو تحمل کردم دیگه دارم لبریز میشم من 30 سالم شده الان وجود من پر از عقده س پر از کمبودم کاری که والدین ایرانی با روان بچه هاشون میکنن اصلا قابل بخشش نیست
من چند ماهیه عقد کردم شوهرم بنده خدا از من میترسه میگه جرات ندارم کلمه ای حرف بهت بزنم سر چیزای کوچیک یجوری از هم فرو میپاشم که خدا میدونه دو روز میام رو خودم کار کنم نمیذارن آروم بگیرم