من تو ی خونه با مادر شوهرم زندگی میکنم ک خانواده شوهر طوری با من رفتار میکنن ک اینجا رو خونه من نمیدونن خونه مادرشون یا داداششون میدونن و هر طور دلشون میخواد رفتار میکنن میان و میرن البته ی خونه در حال ساخت داریم ک در اینده میریم و مستقل میشیم ی بچه پنج ساله دارم ک وقتی میان بچه هاشون میریزن خونه من و سرو صدا و وسایلمو ب هم میریزن حتی یکی از خواهر شوهر هام ی روز بچشو فرستاد بچش نتونست جیششو کنتل کنه ریخت رو فرشام منم ب خواهر شوهرم گفتم هر بچتو دیگه تنها نفرست خونه من خودت هم باهاش بیا ک مراقبش باشی اونم کلی عذر خواهی کرد و نیاوردش اما جاریم دخترشو میاورد خونه چون همبازی دختر منه چند بار شپش تو سرش دیدم نمیدونستم چطور بگم یا مریض بود میاوردش دختر من مریض میشد خونشون ی شهر دیگست خودشون هم نمیومدن خونه بچرو میزاشتن و میرفتن اصلا هم سراغی ازش نمیگرفتن حالا یشب. اوردش گذاشتش گفتن میایم میبریم ولی نیومدن و چون شوهر منم هفته ی شب میاد خونه بچش تا ساعت دو نمیخوابید منم براش پیام نوشتم لطفا هر جا میخوابید بچتونو هم پیش خودتون بخوابه ب فکر ارامش بقیه باشید اونم این پیام داد
حالا یه شب بچه من اومد خونه تو خونه تو هم نه خونه عموش باید این رفتارو از خودت نشون میدادی چه آرامشی از شما بهم زده بود فک میکردم شعورت خیلی بیشتره ولی اشتباه میکردم نمیدونم تو با بقیه چه رفتاری داری ولی آخرین بارت باشه با ما اینطور رفتار کردی من هنوز خواب به چشمم نیومده به خاطر رفتار گوه تو
شوهرمم جریان نمیدونه ناراحت میشه ازم نمیدونم چطور ب شوهرم بگم