امروز بیست و یکساله شدم
گذر زمان خیلی عجیبه
خیلی زود تر از تصوراتم گذشت، مسیری رو انتخاب کردم که برای خودمم عجیبه.
گاهی وقتا تنهایی بهم حمله میکنه، با خودم میگم چرا من
چرا بین این همه آدم شبیه بمن، من اینقدر تنهام
نمیدونم تنهایی شاید انتخاب منه یا شایدم نیست
شاید اجباره که لباس انتخاب پوشیده تا من راحت تر بپذیرمش
برنامه خاصی ندارم
از سال قبل تا الان یکارایی کردم، دانشگاه اومدم
شاید همچی برام چالش برانگیز بوده اما بازم بهتر از اون اوضاع سابقه
تلاشم بر اینکه که شریف زندگی کنم حتی اگر این شرافت باعث تنها شدنم بشه
حواسم به آدمای مهربون زندگیم هست
به کسایی که من رو بخاطر خودم میخوان نه بخاطر اینکه یک روزی براشون مفید واقع شم
خیلی مقایسه گر هستم خیلی
و این منو آزار میده
امیدوارم به آینده
چون آدمی به امید زنده اس
گاهی نگران میشم، نگران نبودن کسایی که عاشقشونم
بیست سال گذشت
و امروز من از نو متولد شدم
یه بهار دیگه رو هم دیدم.......
مادر من وای مادر من
اگر مرا در بلندترین تپه ها به دار آویزند باز میدانم همراهم مهر چه کسی است
مادر من وای مادر من......
مامانی مرسی برای بودنت، تنها دارایی زندگی من که حاضرم نباشم که باشی...
تلاشمو میکنم که دلیل خنده ات بشم
یعنی میشه؟
یعنی میرسم؟
نمیدونم بیا همچیو به زمان و تلاش هات برای تعالی بسپاریم....
1383/3/13
1404/3/13
مصادف با سوم ژوئن سال دوهزار و بیست و پنج میلادی