پدرم گفت هزار نفر بگه بده باز بهش میدم من دم در بودم با همسرم قهر کردم برگشتم گفتم خود دانی ترشیده ببدخت نون خور کم کنید بره بابا
روز بعد خواهرم با پسره دعوا شده خواهر بزرگم متوجه دعواشون شده
داد بیداد کرده چرا بیه این پسره میدنش این پسره نرمال نیست از الان اینجور میکنه وای به حال بعدش
حلقه پس فرستادن گفتن دختر نمیدیم
این وسط هی زنگ میزدن دخترو میخان خواهرم یک لحظه میگفت دلم گیره ازدواج میکنم باهاش
منم. دلم میسوخت داد بیداد چرا باید همچین کسیو بخایی سال از سرت نگذشته خو دوست پسرت نیست اینقدر خام شدی دوباره پشیمون میشد
بهم میگفتن دخالت نکن داری بیش از حد دخالت میکنی اینم بگم خودم رفتم تحقیق حقیقت داشت پسر شری هست پی دعوا ایناس چند پرونده داره خواهرم تحقیق کرده بود همین بود
لحظه اخری گفت جواب مثبته گفتم خود دانی ولی من تو هیچ چیز صدا نکنید تو هیچ کاریش شرکت نمیکنم وقت میگین به تو مربوط نیست خوب مراسم هاش به من مربوط نیست خواهرم باز پشیمون شد رد کرد
الان دو ماه گذشته باز پسره و خانوادش باز پیام زنگ زدن خواهرم خام شده میگه باهاش ازدواج میکنم
خانوادم حرفی ندارن میگن تصمیم خودشه
خب بزرگتر چی هستین
اختیار میدن دست دختر بیست ساله
منم نمیدونم دخالت کنم یا بگم به جهنم موندم چکار کنم