2777
2789
عنوان

من سلطاان سوتی ام یه سوتی بدییی تو سوپر مارکت دادم بیاید براتون بگم

| مشاهده متن کامل بحث + 235145 بازدید | 1259 پست

تازه ازدواج کرده بودم سنم کم بود .همه هم و غمم شام بود که چجوری درست کنم و اینا 

مهمون داشتیم موقع بدرقه اونا هی تشکر میکردن و میگفتن زحمت دادیم 

منم همش تو فکر غذا بودم میگفتم نوش جونتون 😂

بعد از سالها هنوز میگن بهم اینو

دوستم عقد کرده بود . خونه مادرشوهرش بودن که مادرشوهرش به پدر شوهر و برادرشوهرش میگه پا شید بریم پارک ...

وای خدااا مردم ازخنده .واااای یعنی خیلی سوتی بدیه وای

هرکس امضامو میبینه یه صلوات واسه ی حضرت ام البنین بفرسته.. ودعام کنه امسال حضرت ام البنین حاجتم رو بده .امسال شوهرم راضی بشه بچه ی دومم باردار بشم.😭 یا حضرت ام البنین😭 اسمم ستاره.

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

یه بار دیگه از اول درست بنویس تا بریم بخونیمش قاطی پاتی نوشتی😂

هیچی منظورش این بود برادرشوهرت لاغر هست ونصف قفسه ی سینه نداره آیا رابطه دارن که بچه دارنمیشن آیا این مرد می‌تونه البته غیرمستقیم پرسید منم گفتم ای بابا اینا رو اینجورنبین یعنی خیلی گرمن گفت من چکار به شما دارم من اونو میگم مریضه

تواتوبوس جمکرا ن یه آقایی شکلات پخش می کرد.شکلاتا توی پلاستیک بود وآقا تعارف کرد زنعمون همینطور که ح ...

وای🤣🤣🤣

هرکس امضامو میبینه یه صلوات واسه ی حضرت ام البنین بفرسته.. ودعام کنه امسال حضرت ام البنین حاجتم رو بده .امسال شوهرم راضی بشه بچه ی دومم باردار بشم.😭 یا حضرت ام البنین😭 اسمم ستاره.

یه ناطم داشتیم تو مدرسه قدش کوتاه و چاق بود دقیقا هیکلش شبیه ب پریا دوستم بود 

یه روز پریا و مریم دعواشون شد .خانم ناطم هم با جدیت و خشم بسیار ،زد رو شونه مریم که دعواش کنه 

مریم برگشت یه چک افسری کوبید تو صورت ناظم فک کرد پریا س 

ولی بیچاره بی صدا رفت هیچی نگفت دیگه 😂

من رفتم لبنیاتی یه مقدار وسیله بخرم بعد تخم بلدرچین دیدم خاستم بخرم 

بعد گفتم اقا ببخشید این تخم مرغ بلدرچینا چند خخخخ

خدایا شکرت🙏💕 خدایادخترم سلامت و عاقبت بخیر بشه🤲 آمین🙏

وای یه بارم رفته بودیم بندرعباس کسانی که رفتن می دونن یه پیاده راهی هست وسط بازار که شبا دست فروشا می شینن و کلی شلوغ میشه.خلاصه با شوهرم داشتیم میرفتیم توی همون شلوغی و سر بعضی دستفروشا می ایستادیم و خلاصه من همین طوری که چشمام روی بساط اینا بود داشتم تند و تند با شوهرم حرف میزدم و جنسای بساطیا رو نشون میدادم این خوبه اینو بخرم وای این چه خوشگله بعضی وقتا هم دستشو می کشیدم که وایسه.اما اون اصلا حرف نمیزد.اعصابم خورد شد با شوخی یواش زدم پس کله اش  و گفتم با تو ام.حس کردم کله اش یکم فرق کرده وای برگشت  نگام کردم دیدم یکی دیگه ا😂😂😂😂 فقط لباساش شبیه شوهر منه.زبونم بند اومده بود.فکرشو بکنید کل خیابونو من دنبال این راه میرفتم و کثافت نمی گفت اشتباه گرفتی برگشتم پشت سرمو نگاه کردم دیدم شوهرم از خنده دیگه رو زمین غلت می خوره😂😂😂😂😂😂

بله دوستان من یه برادر شیری دارم که ازم ۴ ماه بزرگهقبل ازدواج این پسر خاله خنگ من با دوستاش قرار میز ...

فقط بگو که دیگه مشروب نمیخوره؟پسر سربه راهی شده

هرکس امضامو میبینه یه صلوات واسه ی حضرت ام البنین بفرسته.. ودعام کنه امسال حضرت ام البنین حاجتم رو بده .امسال شوهرم راضی بشه بچه ی دومم باردار بشم.😭 یا حضرت ام البنین😭 اسمم ستاره.

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792