یه بار داداشم بهم گفت ماست بگیر من اشتباهی ماسک شنیدم
رفتم سوپر مارکت
گفت نه ندارم بغل دستی وسایل پزشکی میفروشه حتما داره
منم تا خاستم برم اون یکی مغازه
داداشم یهو داد زد ماست نه ماسکککک
منم فورا برگشتم دوباره همون سوپر مارکت
یعنی صدای داداشم تا اون مغاز میومد اینقدر خجالت کشیدم
بعد داشتیم حساب میکردیم کارت دادم ذهنم درگیر غرغر های داداشم بود
یهو دیدم مرد وایساده نگاه میکنه لبخند میزنه
منم تو دلم گفتم چرا این میخنده
نگو منتظره رمزرو بگم🤣🤣🤣🤣