با معلمم داشتم صحبت میکردم بعد زخمت کشیدی فلان برای این هدیه منم به جای اینکه بگم خواهش میکنم گفتم ممنون😑
ی روزی با خالم داشتم صحبت میکردم دیگه خالم گفت مزاحم نمیشم اینجور چیزا منم فکرم کلا درگیر بود بهش گفتم مزاحمی خاله جان قربانت خدافز😂😂😑😳😐نمیدونم متوجه شد یا نه
چند مدت پیش مادربزرگم ی ازمایش داشت رفتم از ازمایشگاهی بپرسم ببینم این ازمایش ها رو انجام میدن یا نه بعد از مسئولش که داشتم میپرسیدم😑ازم پرسید واسه چیه اینا بعد ی کلمه ای گفت نمی دونم چی بود بخدا اصن شبیه ارایشگاه بود ی چی ایطور بعد میگفتم چی میگی ارایشگاه چیه؟؟اونم میگفت ارایشگاه چیه من اینو میگم منم متوجه نمیشدم😂😂😂😑بعد خودمم پشت سر هم تکرار میکردم ارایشگاه چیه میگی 😂طرف کلن هنگ کرده بود شده بود اینجوری😑😑😑😳😳😳😐😐😐😐
دیگه زود جیم شدم
من اینقد سوتی دادم اگه بخام بگم میشه ی کتاب
رفته بودم دندون پزشکی آقاهههعی میگفت دهنتو باز کن من اولش،باز،میکردم باز دوباره خودبخود حواسم نبود بسته میشد بعد دیدم میگه میخوای کلا دهنتو ببندی،منم کلا بستم دیدم با دستیارش،داشت می‌خندیدومیگفت ای خدا کلا بست😂😂داشت با طعنه میگفت من فکر کردم راست میگه
من وقتی فکرم‌درگیر باشه اینجور هستم گاهی اوقات چیزایی که تو ذهنم دارم‌مرور میکنم مثلا یکی باهام‌حرف بزنه همون چیزایی ک تو ذهنم براش میگم
خانما میشه لطفا این تاپیک رو برام گزارش بزنید🙏
من دیروز نزدیک بود سرمزاربابام بزرگترین سوتی عمرمو بدم که تا سالها قابل جبران نبود
همسایمون تازه سنگ قبرشو زده بودن دختراش جمع بودم رفتم فاتحه بخونم رو زبونم اومد بگم سنگش مبارک باشه یهو زبونمو کشیدم عقب چندبار دیگه نزدیک بود بگم انگار یکی هی میگفت بگو
بعد قیافم این شکلی شد😭😂😭😂😁همه فکردن خلی چیزی هستم
