امروز حس عجیبی داشتم ناراحتم من حتی یه دونه دوست ندارم از اونا که ته رفاقت باشه براش دردو دل کنم بهم راه کار بده .
ولی خودم سنگ صبور کلی آدمم اینقد قوی نشون دادم خودمو که هیچ کس باورش نمیشه منم نیاز دارم به دردودل
روابط اجتماعیم بالاست مشاورم روانشناسم معلمم و مدیر انجمن  یجا  هیچ کس انتظار خستگی ندارها ازم از نظر بقیه بهترین مادر بهترین خواهر و بهترین دوستم .۲۰۰ تا خانواده تو مرکز تحت پوششم هستن پای تک تک حرفاشون میشینم درمون درداشون میشم تو مدرسه معلم نمونم همکاران عاشقم هستن مشکل داشته باشن مستقیم میان سراغم کارم بجایی رسیده که به مشکلات دانش آموزام تکتک رسیدگی میکنم اونم نه فقط درسی بلکه خانوادگی تو فامیل تولد باشه عروسی باشه عزا باشه نفر اولم میخوان سیسمونی بخرن یا جهیزیه فرقی نداره مرتب میشنوم که سلیقت خوبه تو بلدی لطفا باهام بیا لطفا برام انجام بده بزرگ تراز من میشینه من برم نظر بدم جون مامان بزرگم بسته به جونم هیچکس بهش سر نزنه ناراحت نمیشه حالا دورش شلوغه ها ولی من بایییید برم هرروز.کوچیک ترین مشکلی پیش بیاد همه منتظر منن. کسی عمل کنه بستری بشه  باید بالاسرش باشم میگن تو واردی همیشه پذیرای مهمونم و همیشه مهمون دارم کل فامیل و دوستان برنامه ریزی ارو میندازن گردن من اگه تو مهمونیا اولین نفر نرم و آخرین نفر نیام اصلا امکان ندارد دوستای زیادی دارم که نمیشه شمردشون ولی تنهام خودم خواستم خودم کردم راضیم از خودم همه دعام میکنم. ولی امروز دلگیرم چرا جوری رفتار میکنند انگار آدم نیستم حق ندارم از کسی ناراحت بشم حق ندارم بگم نمیام حق ندارم کسیو دوست نداشته باشم حق ندارم بگم خستم بگم نه بگم نمیتونم.
حتی شوهرم که همش میگه بهت افتخار میکنم و پشتتم عادت ندارم ببینه نشستم ببینه ظرف کثیف دارم ببینه حال ندارم ببینه نمیخوام برم بیرون عادت ندارم تحمل کنه یه روز بی نظمی رو .بچه هام نمیتونن ببینم بهشون غذای ساده بدم یه روز بدون دسر و چیز میزای اضافه باشن .من همیشه صد خودمو گذاشتم برا همه اما الان فقط ظاهرم سرپاست از داخل صفرم کم آوردم میخوام بیخیال همه باشم اما نمیشه دلم یه کافه تنهایی میخواد یه همصحبت که فقط بشنوه یه دوست صمیمی که درکم کنه.من حتی تو مهمونیا حتی بیرون براشون حکم میزبان دارم  از شلوغی دورم خستم.....