آشتي ميكنن ولي بعد يه مدت رضا به پري ميگه برو ازدواج كن كه هم من هم تو راحت بشيم. پري هم قبول نميكنه ولي وقتي رضا چند بار اين حرفو ميزنه پري به مهدي كه چند بااار خواستگاري كرده بود ازش جواب بله ميده ولي نميدونسته قضيه خيلي زوود جدي ميشه و عقد ميكنه.
يه مدت بعد از عقد رضا بهش زنگ ميزنه كه من غاط كردم بهت گفتم برو ازدواج كن من نميتونم. بيا جدا شو با هم ازدواج كنيم. بعد از يه مدتم پري به همه ميگه طلاق ميخوام ولي مهدي هيچ جوره زير بار نميرفته.
يه بار كه با رضا بوده به رضا ميگه من واسه اين كه مهر مدي به دلم بشينه يه بار باهاش رابطه داشتم بعد از عقدم. رضا هم خيلي بهم ميريزه و همون شب خودكشي ميكنه و متاسفانه فوت ميكنه 😔😔😔