یه دختر درسخون و سر به زیر که با یه پسر دوست میشه و عاشق هم میشن بابا دختره میفهمه پسره چند بار میره خواستگاری پدر دختره قبول نمیکنه پسره میره شهر دگه واسه کار که با یه فرقه اشنا میشه گه ازدواج بد میدونند به دختره میگه برو ازدواج کن دختره هم از لج پسره عقد میکنه و برای خوب شدن رابطش با شوهرش رابطه برقرار میکنه بعدش پسره بر میگرده و به دختره میگه میخوامت و طلاق بگیر دختره یه شب به پسره میگه که با شوهرش رابطه داشته اون پسره هم فرداش خودکشی میکنه و میمیره.پایان