بحثمون شد، جدا خوابیدیم. منتظرم صبح بشه برم خونه بابامینا،
بهم گفت بدبخت خونه بابات رات نمیدن، خیلی خورده بود، برا اولین بار خورده بود، قبلنا تو عروسی یه کم میخورد،
میترسم صبح ک بیدار یشه همون آدم بدجنس دیشب بیدار بشه... دلم تنگ شده برا شوهر مهربون خودم