یکی از رفیقای من خب خیلی خوشگله پوستش زردو سبزس بعد قدشم متوسطه و و چشاش سگ داره و عین خارجیاس خانوادش وضع مالیشون زباد خوب نیست دختره خیلی بدبختی و فقیری کشید بیچاره اما به روی خودش نمیاورد و همیشه نماز میخوند بعد 24و یا 25بود ازدواج کرد شوهرش خیلی خوشتیپو قشنگ بود و عاشق هم بودن پسره دیونش بود و پسره تو خانپاده پولداری بود ولی بیچاره شوهرش مرد و یه اتفاق عجیب افتاد و واسه خودمم هنگه هستید بگم بقیرو