این پست شامل افکار ذهنی اینجانب است🥲
نمیدونم چرا اینطوری ام ، گاهی حس میکنم مغزم پر از چیز های اضافه است.پر از فکر و خیال کار های نکرده، بررسی موقعیت ها، حرف های این و اون...
البته شاید یه مشکل عمومیه
مثلا دو هفته ی دیگه مهمونی دعوتم از الان فکر لباس و تیپ زدنم .دو هفته ی دیگه میخوام مهمون دعوت کنم. از الان فکر میکنم چی بیارم برای پذیرایی، چی بپوشم. ساعت چند بگمشون. وای خونه چقدر بهم ریخته است، اگه فلانی نتونه بیاد چی، باز باید برنامه رو عقب بندازم.چرا فلانی خبر نداد که میان یا نه، فلان کسک رو بگیم بقیه ناراحت نشن، چرا فلانی گفت بهمانی رو نگید...و ...دائم سعی دارم همه رو راضی نگه دارم
وحشت دارم از اینکه یه برنامه ای بیفته گردن من.یکی نامزد میکنه باید با کلی استرس و اضطراب براش زنگ بزنم. صدام میلرزه و بعضا حرف کم میارم. فقط میخوام زود تمومش کنم.
توی جمع های نه چندان خودمونی ، ساکتم، تو حاشیه ام و زجر میکشم.
همه ی اینا افکاری هستن که تو مخم انباشته شدن.
چرا فلان حرف رو زدم....الان چی میشه چی فکر میکنن..فلانی از حرفش چه منظوری داشت؟..یعنی راجع به من چی فکر میکنه...نکنه وقتی میرم وسط جمعشون مزاحم باشم...نکنه دوست نداشته باشن منم با اونا بگردم...دارن تعارف میکنن..
چرا دیروز موقع صحبت تلفنی با رفیقم از شدت اضطراب یه لحظه یادم رفت که راجع به چی حرف میزدم!...اون سکوت کرده بود و من داشتم فکر میکردم!