اوایل ازدواجمون من و شوهرم یه بار تو برف رفته بودیم خرید کنیم چون مرکز خرید نزدیک بود اونروز ماشین نبردیم.از خرید که برگشتیم یه چاله بود با برف پوشیده شده بود پامو گذاشتم اون قسمت تا زانو رفتم تو چاله یه پامم رو سطح سفت محکم خوردم رو برفا تخم مرغ خریده بودیم دلم نمیومد تخم مرغا بشکنه همینجور تو آسمون دستمو گرفته بودم ک تخم مرغا آسیب نبینن😀 شوهرم خریدارو ول کرد اومد زیر بغلمو گرفت همونجا تو خیابون محکم بغلم کرد گفت چی شدی ناز؟؟؟؟؟😢😢😢 تخم مرغارو بهش دادم گفتم خوبم 😊نگا کن تخم مرغا نشکسته باشن.گفت فدای سرت من نگران تو شدم.بعد همه خریدا رو با یه دستش گرفت یه دست دیگه شم انداخت دورم تا خونه مراقبم بود.وقتی هم رسیدیم گفت برو تو رختخواب بخواب.اون خاطره برام قشنگ ترین خاطره شد.حتی دلم نمیومد کبودی پاهام بره بس که اونشب و چند روز بعد نازمو میکشید😊حتی هنوز میگه دردناک ترین صحنه دیدن تو توی اون موقعیت بود برام ک خودت رو برفا بودی ولی نگران تخم مرغا😀😀😀
یه همسر پر انرژی.مادر.کارمند.دانشجو.سعی میکنم برای اطرافیانم مفید باشم❤️ Play for Respect+
قدر لحظاتتو بدون.ما مدت هاست از هم دوریم...دارم لحظه شماری میکنم کی 16 روز دیگه بشه ببینمش... خیلی ...
ما سر بیماری من زیاد دعوا داریم 😔من بی حوصله شدم از زندگی دست کشیدم الان بهترم ..ما هم کم همو میبینیم بخاطر کارش ..خوبه خدا رو شکر اما ازمن راضی نیس میگ مدام غمگینی ..
تیکر همون روزیه که با خوشحالی خدا رو شکر کنم که دعام برآورده شد🙏🙏 هدف تا اخر فروردین65کیلو👌 وزن فعلی 76کیلو😰
من با همسرم در روزهای تاریک زندگیم آشنا شدم، در روزهایی که هیچ امیدی نداشتم و واقعا خسته بودم از خیلی چیزا... با وجودش به زندگی من روشنی بخشید؛ خدا صدامو شنیده بود؛ هیچوقت اون حس و حال قشنگ اوایل آشناییمون یادم نمیره، بهترین روزای زندگیم بود، الان هم که ازدواج کردیم خیلی وقتا شده ناراحتم کرده ولی خیلی وقت ها هم با عشقی که بهم داشته و محبتی که کرده باعث شده حس خوشبخت ترین زن دنیا رو داشته باشم