منم عصبی شدم گفتم چته نمیتونم بچه رو نگهدارم تا تو بیدار بشی که بچه ام کوچیکه حالیش نیست تورو میخاد از صبح هی میگه بابا
صبونشو گذاشتم تو سینی و گذاشتم جلوشو بچه رو بغل کردم رفتم باز تو اتاق
اونم صبونشو نخورد و رفت بیرون از خونه ظهر پیام داد ناهار نپز میگیرم منم هیچی نگفتم