فک کنید یه دختر و پسر عاشق هم میشن
در حالیکه خیلی تفاوت فرهنگی دارن و هر کدوم از یه قوم و استانن ..
با وجود مخالفت خانواده پسر ،ازدواج میکنن و میرن توی شهر پسر زندگی میکنن ... یه سال بعد پسرشون به دنیا میاد و وقتی هشت ماهش میشه ،مردِ فوت میکنه ...
و اون زن میمونه و پسرش
و شهر غریب و خانواده ی شوهرش ..
این زن باید چه کنه ؟برگرده به شهر خودش؟
یا بمونه توی همون خونه همسرش و پسرشو بزرگ کنه ...
خانواده شوهرش باید هر روز پسرشو ببینن و وابسته شدن بهش