الان من اینارو که بهتون میگم واقعا سخته امه و تا امروز هیچ راه حلی واسش پیدا نکردم
نمیدونم این چه احساسیه میشه شما واسم توصیفش کنین.؟
دیروز رفتیم ملاقات یه مریض که بچه ی خواهر شوهرم هست اسمشم هانیه است ، این بچه پاشو با یه شیشه بریده بود چند تا هم بخیه خورده بود خلاصه ما رفتیم ملاقاتش منو و نامزدم و مادر شوهرم ، ما که رفتیم خونه شون دیدم هانیه با شلوارک نشسته بدنشم که تپلیه انگار به جای شلوارک ، شورت پوشیده نامزدم رفت کنارش نشست دستشو همه جاش میکشید رو رونش و باس.ن.ش
من از این رفتارای نامزدم اصلا خوشم نمیاد خیلی از این کارا کرده و من نتونستم بهش بگم که از این کاراش خوشم نمیاد