سه هفده مادرشوهرم عمل داشت رفتیم خونشون پرستاری همه کارها با من بود شوهرمم تا جایی که میتونست و سرکار نبود کمک حالم بود...دبگه در حد 3روز کمتر رفتم خونه مامانم اینا که سر بزنم
به محض برگشتن قرار شده بود مادرشوهرم اینا بیان خونمون چند رور بمونن چون خونشون تعمیرات داشتن
دوسشون دارم واقعا هم پدرشوهر هم مادرشوهرم
ولی واقعا یه مدت از اونور بهم فشار اومد و مدت طولانی کنارشون بودیم و الانم از این طرف ر...روتین زندگیم بهم ریخته دیگه اهاصب ندارم فقط دلم میخواد تنها تو خونمون باشیم...اینم بگم خیلی اصرار داشتن خونه خودشون بمونن ولی خب بخاطر تعمیرات واقعا سخت بود اونجا بمونن...واسه همین ما خیلی اصرار کردیم که بیان...رو مخ ترین رفتار مادرشوهرم الان این هست و اینطور حس میکنم جلو شوهرم خیلی زرنگ و کار میکنه ولی وقتی خودمونیم الکی ققط تعارف میکنه...زورم میگیره ...از طرفی هم واقعا دیگه اخمام جلوشون رفته تو هم و دارم یه جورایی این بی حوصلگی رو نشون میدم...لطفا راهنمایی کنین چجوری این چند روز رو به سر کنم که خودمو الکی جلوشون خراب نکنم و اجر محبت هام زایل نشه