سلام دوستان من ۱۳ساله ازدواج کردم. از اول زندگیمون. شوهرم خیلی بهم توجه میکرد. ومادرشوهرم. خیلی. حسودی میکرد. و همچنین خواهر شوهرم. دل من جوری هست که. چیزی دلم قایم نمیکنم. تو دلم دشمنی نمیکنم ولی میبینم اونا دشمنی منو میکنن. کسی دعوتم می‌کنه مهمونی بهم نمیگن. وقتی میگم فلانی منو دعوت کرده بود چرا نگفتی طفره میرن و دروغ پشت دروغ. من باهاشون رفت آمد ندارم سالی یکبار یا دوبار اون عید یا سلام علیک. ولی میبینم از دورادور باز. سعی میکنن زندگیمو بچرخونن خونه ی کسی از طرفی شوهرم میریم به شوهرم میگه نرین خونه اونا. ازتون بد میگفتن خلاصه دوس دارن ماتنها و بیچاره باشیم کسی هم دورمون نباشه دو بهم زنی میکنن. خواهر شوهرم هم شده جاسوس پیام میده. به صورت خواهرانه از دهنم حرف می‌کشه. ببینه چکار کردیم کجا رفتیم. عین یه دوست. باهام رفتار می‌کنه. همه جا پشتمو خالی می‌کنه. با پیام. میگه. ما کیو داریمو و فلان تو یه جمعی. آدم حسابم نمیکنه می‌ره میشینه پیش داریم و منو آدم حساب نمیکنه جاریم هم خودشیرینی می‌کنه هر وقت منو با اونا میبینه از فرصت استفاده می‌کنه خواهر شوهرمو. میکشونه پیشش تو یه جمعی من تنها باشم خلاصه. حرص نمی‌مونه که میدن خواهر شوهر و مادر شوهرم خیلی دروغگو و دورو هستن. الکی اداهای دوستو درمیارن اصلا خوشیه منو نمی‌خوان. موندم چکار کنم. وقتی کارش پیش بیاد. میگه تو خواهرمی فلان وقتی دمش از پل رد میشه آدم حساب نمیکنن ونیش میزنن چکار کنم با این آدمای دورو ؟
کاری نمیتونی کنی همون دوری و دوستی
با پیام و......بیشتر از احوال پرسی چیزی نگو بهشون
دیروز مهمونی بودیم اونم. من به طرف گفتم اگه جشن دعوت کنی به خود من زنگ بزن مادر شوهرم نمیگه بیچاره به خودم پیام داد دعوتم کرد. رفته بودم جشن. مادر شوهرم رقصید پیش همه ساپاش دادم. من رقصیدم آدم حساب نکرد. منو.
فقط کات
دیگه خر نشو اشتی نکن
دیگه صمیمی نشو
زنگ زدن جواب نده
دقیقا خارمادرشوهرمو‌توصیف کردی
من کلا خودشونو خاندانشونو بوسیدم کذاشتم کنار
بزارهمه فکر کنن من بدم به درک سیاه
دور باش همون سالی یبار بر
چرا پیام های خواهر شوهرتو جواب میدی
سعی کن اونو بیصدا کنی پیام هاشو نبین تماس هاش رو جواب نده از ۱۰ بار یبار جوابشو بده بعد بگو گیر و گرفتاریم
الکی بزن به کوچه علی چپ بگو گوشیم خرابه
یا دست بچه بوده شوهرتم بگو اینجور میکنم شوهرتم که پایه اس باهات
برای جاریم پاگشا گرفتم. صبر کردم. ببینم اون هم دعوت می‌کنه یا نه. خبری نشد. ازشون. بعد فهمیدم مادرشوهرم. نمی‌خواست که دعوت کنه
من یک تیکه ش را نظر میدم شمامستقلید هروقت هرکی خاست دعوتتون کنه مستقیم زنگ بزنه به خودتون اگه واقعا دوست داره شماهم برید
شماهم ساده نباش،اونا برا شما زیرک بازی درمیارن شما هم زیرک باش که فکر نکنن خیلی زرنگن.توهم به روش خودشون عمل کن،به هیچ وجه بهشون اطلاعات نده و اجازه نده تو زندگیت دخالت کنن،اگه تو رو باهات خوبن توهم تو رو خوب باش.به فامیلای شوهرتم بسپار و بگو که خواستن دعوتت کنن به خودت بگن،بگو شما منو هروقت دعوت میکنید به من نمیگن
