ساعت تقریبا دوازده و نیم بود رسیدیم دیدیم شیر برنج گذاشته واسه خودشون تو ظرفم کشیده بهش گفتم شیر داری یکمی دیگه درست کنم باهم بخوریم گفت نه نداریم شیر محلی خودشون دارند منم اونارو تقسیم کردم تو شش تا ظرف و ماست و پنیرم گذاشتم سفره باز کردیم خوردیم و شستم همه دراز کشیدند منم دراز کشیدم بعد ناهار عادت دارند ناهارو یک بخوره پدرشوهرم چیزی هم تعارف نکرد درست کن و اینا خواب و بیدار بودم دیدم رفته حیاط بلند بلند به دخترش زنگ زده ازمن بد و بیراه می گه ولی به روی خودم نیاوردم مثل همیشه
سرزده رفتی
قبلش خبرداده بودین و رفتین یا سرزده رفتین؟!
چی میگفت به دخترش؟
چرا هر پنج شنبه میری
مگه شوهرت تعطیله باید پاشی بری اونجا
واقعا دلیل نمیشه ها
ماهم هرهفته میریم خونه مادرهمسرم.
اما حتما قبلش خبر میدیم.
یه کم به خودتون ارزش بدین تادیگران هم ارزش بدن.
شاید باهمین بی خبر رفتن ها باعث شدین خسته و اذیت بشن. و به خودشون این حق رو بدن که ناهار سهم شما نذارن و موقع صحبت کردن، بد تون رو بگن.
لطفا عزت نفس داشته باشین.
خوب نرین خونش مگه مجبورین
نرو خونشون خب عزیزم🥲
من واقعا مشکلم غذا نیست چون عین خونه ی خودمون می دونم یه لقمه هر چی باشه درست می کنم می خوریم یه ماه و نیم پیش تقریبا اومده بودیم شوهرم دوسه بار بعد اون تلفن کرده جواب ندادند منم خودم نمی زنگم چون از دستش خیلی کشیدم
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
16 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
