سلام اگه از قبل در ماجراهای من بودید که هیچ اما اگه نه یه خلاصه میگم از اتفاقات اخیر زندگیم
من چندسال پیش از شخصی که بخشی از روحم بود جدا شدم و اسیب زیادی دیدم ، سال گذشته با همسرم اشنا شدم در ابتدای اشنایی فوق العاده بودن و کاملا حمایتگر بود برخوردشون
اما بعد مدتی دهن بین بودنش و شکاک بودنش منو اذیت می کرد که قول داد درستش کنه که خب ناموفق بود ...
حالا ما چند ماه پیش ازدواج کردیم و هیچ کس از اقواممون با خبر نیست . من تو این چند ماه من کلی اذیت شدم ، حتی سقط جنین هم داشتم و تحت شرایطی که من نیاز داشتم از بچه حمایت بشه ، ایشون کاملا مخالف حضور بچه تو زندگیمون بودن و اما بعد از اینکه من بچه رو از دست دادم حتی یک ساعت پیش من نموند و رفت سفر کاری و من کاملا تنها بودم، بعد چند وقت که موفق شدم دوباره سر پا شم و برگردم سر کارم
دعوا راه انداخت و پشت سر کارفرمام کلی حرف زد (کارفرمای من نزدیک به ۲۰ سال از من بزرگتره و فوق العاده انسان شریفیه و همه رو اسمش قسم میخورن) خلاصه که بهم گفت نرو سرکار بمون خونه و کارایی که دوست داری رو بکن .... قطعا من از خونه بودن و انجام دادن کارایی که دوسشون دارم بدم نمیاد اما من سالها درس نخوندم و جون نکندم که الان بشینم خونه ... مگه من چندسالمه که بخوام از الان خونه نشین بشم ؟ حتی موافق بچه داشتنم نیست که بگم به خاطر این یه مورد قید سرکار رفتن رو بزنم !
حالا امشب منو دعوت کرد رستوران و ازم بابت رفتارای این مدتش معذرت خواهی کرد و گفت دیگه این کارا رو تکرار نمیکنه این مدت فشار روانی و فشار کاری زیادی روش بوده به همین خاطر اینطور شده حالا ازم خواست که برای نجات زندگیمون و از نو شروع کردن من همه قرار داد هام رو فسخ کنم و برم برای خودش کار کنم ، البته معتقد بود بهتره کلا کار رو ببوسم بزارم کنار ...
اما من نه دلم میخواد واسه خودش کار کنم چون مطمئنا روانی میشم به خاطر کنترل گر بودنش و یه بلایی سرم میاد که خودم قید سر کار رفتن رو بزنم
نه اینکه میخوام بیخیال کار کردن بشم
احساس بدبختی دارم ، من اصلا دلم نمیخواد کار فعلیم رو از دست بدم دلم میخواد واسه خودم کار کنم واسه دل خودم نه شوهرم
حالا چیکار کنم