کلاس اول معلم ازم پرسید هنرت چیه
از همه میپرسید
اونموقع هنوز کوپلن مد بود
گفتم خانوم کوپلن
یه پوزخندی زد گفت من تازه یاد گرفتم تو یه الف بچه چجوری بلدی
گفتم بخدا بلدم میتونم بیارم نشونتون بدم تابلوهایی که درست کردم با کوپلن
شروع کرد سر من داد کشیدن که تو غلط میکنی دروغ میگی پدر مادرت بهت لقمه حروم دادن که دروغ میگی، تو تابلو درست کنی؟ تو اصن میتونی؟
من اشکم در اومد اونجا
همونجور که گریه میکردم داد میزد خفه شو اشک تمساح نریز
این کلمه اشک تمساح رو که میشنوم دوباره و دوباره این صحنه از ۳۰ سال پیش تو ذهنم پلی میشه و اون حسی که توی سرم داغ بود و قلبم تند میزد
خانوم روحی، کاش به جای معلم شدن بستری میشدی