شوهرم و مامانم از دو سه روزه میرن دنبال یک سری کارها ک تاشب نمیتونن بیان خونه منم چون باردارم گذاشتن خونه مامان بزرگم بعد امروز طرفای ظهربود عمم با دخترش اومدن خونه مادربزرگم خلاصه نشسته بودیم ب میوه خوردن عمه خانم رو کرد ب دخترش هعی میگفت ااخی دلت گرفته عصری میبرمت بگردونمت فلان جا وتاشب میگردیم و بعدشم شام دونفری میریم پیتزا میخوریم غصه نخور ناراحت نباش....دریغ از یک تعارف خشک وخالی به من😢یه لحظه غم تمام دلمو گرفت اخه این چندروز تعطیلی مجبوربودم همش توخونه باشم
واقعا دلم ازین کارش گرفت حالا چی میشد یک تعارفم به من میزد وضع مالیشونم بد نیس