2777
2789

بارانا... عزیز دلم... دلیل زنده بودنم...

هشت سال گذشت... هشت سالی که شانه‌به‌شانه‌ی تنهایی‌ام ایستادی، بی‌آن‌که بدانی، بی‌آن‌که بخواهی…
تو کودک بودی، اما تمام دنیای مرا در آغوش کوچکت جا دادی.
من پدر بودم، اما در برابر عظمت عشق تو، بارها کودک شدم، گریه کردم، خندیدم... زنده ماندم.

هر شب که چشم‌هایت را می‌بستم تا بخوابی، خدا را شکر می‌کردم که در تاریک‌ترین روزهای زندگی‌ام، نوری چون تو برایم فرستاد.
تو شدی صدای خنده در خانه‌ای که سکوت، دیوارهایش را بلعیده بود.
تو شدی دلیل برخاستن‌ من در روزهایی که جز بغض، چیزی برایم نمانده بود.

حالا که بزرگ‌تر شده‌ای، نه‌فقط دختر منی...
تو همدمی، سنگ صبوری، پاره‌ای از جانم.

اگر روزی خواستی بدانی پدرت چطور این سال‌ها را گذراند، فقط بدان:
با نگاه تو نفس کشیدم... با لبخندت زندگی کردم...
و با وجودت، به بودن ایمان آوردم.

دوستت دارم،
تا همیشه..

در گذر این هشت سال، نهال وجود کودکم را با دستان خالی آبیاری کردم، در حالی که ریشه هایم در خاک تنهایی فرو رفته بود. هر خنده اش، جانی دوباره بود در رگ های خستگی ام و هر قدمش، فتح قله ای دست نیافتنی. پدری که در نقش مادری فرو رفت، نه برای پر کردن جای خالی، که برای خلق عشقی بی بدیل. اینک، قامتِ فرزندم، گواه ایستادگیِ من است و لبخندش، پاداش تمام سختی ها.

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792