من واقعا دیگه سنی ازم گذشته، مامانم به یه چیزایی گیر میده که واقعا هنگ میکنم، و تو سرشم نمیره، صد هزار بار میگه، پسر عموم دو سه سال ازم کوچیکتره، عین برادرمه، داشتم تو جمع صحبت میکردم روسریم افتاد، انقدر جلوی همه بهممم گفت روسریتو بپوش واقعا از خجالت اب شدم و همه فهمیدن
واقعا نمیدونم باهاش چیکار کنم که چه رفتاری بکنم که متوجه بشه که بهش ربطی نداره، خسته شدم از دستش
هرچقدر هم میگم که مادر من انقدر تابلو بازی در نیار گوش نمیده، اخرسرربهش گفتم به شما ربطی نداره، واقعا هم ربطی نداره