من یه کار خیلی خطرناک کردم از خودم بدم اومده دخترام هی گیر داده بودن که طوطی میخوان بعد شوهرمم گفت من دو روزه نخوابیدم کار بودم خودت ببرشون بخر براشون ادرسم داد یجایی نزدیکمون بود رفتم اونجا دیدم نداره عروس هلندی سفید میخواستن دیگه شروع کردن بغضو گریه که ما میخواستیم زدم تو دیوار دیدم یجا داره نیم ساعت فاصلس دیگه عقلم نرسید شب با دوتا بچه وقتی رسیدم یه اقا بود ادرس کوچه پس کوچه میداد منم گفتم اگه میشه بیارید لب خیابون بعد دیدم خودش اومد گفت بریم تا راهنماییتون کنم پیاده بود گفت سوار بشم؟گفتم اشکالی نداره نشست عقب یهو ترس برم داشت از تپش قلبم داشتم سکته میکردم گفتم نکنه چاقو بذاره رو گلو بچه هام برا طلا یا ماشین 100مترم نرفته بودم دیدم یه فروشگاه بزرگ هست دم اون نگه داشتم گفت چیشد خونه جلوتره گفتم شرمندتونم لطفا پیاده بشید اگه میتونید که بیارید اینجا اگرنه ببخشید مزاحمتون شدم گفت این چه حرفیه اینجا محلمونه من خودم زنو بچه دارم همه اینجا اشنامن گفتم شرمنده وضعیت بده حق بدید معذرت خواهی کردم گفت اشکال نداره پیاده شد رفت با زنو بچش اورد طوطیو دم خیابون بهم داد
بخیر گذشت ولی اگه زبونم لال طرف دزد یا قاتل یا ادم بیخودی بود خودم به درک حقم بود بچه هام چه گناهی کردن گیر مادر احمقی مثل من افتادن
اولین بارم بود چنین حماقتی کردم ولی خب اتفاقم یبار میوفته
الان دوساعت گذشته ولی لرزش دستو پام ولم نمیکنه