عید رفتیم مشهد روزای آخر دنبال سوغاتی بودیم
روبه رو حرم از باب الرضا یه برنز فروشی
خلاصه فروشنده اش یه مردی حدود ۴۰ ساله بود با یه پیرمرد بودن
داشت به خالم توضیح میداد خالمم گوش نمیداد بهش (رفته بودیم قندان بخریم)
من بهش گفتم خانما موقع خرید به هیچی گوش نمیدن اونی ک واقعا به دلشونه رو برمیدارن
برگشت پیرمرد سمت من گفت
تو نیازی نیست بگی همون مرد حدودا ۴۰ ساله ۴ تا زن داره
انقدددد زورم گرفت یارو قیافش مثل عن بود بی ریخت گوش تلخ
از عید تا الان هروقت یادش میفتم اعصابم خورد میشه