خالهم ساعت ۲ پیام داد که بیداری، زنگش زدم میگه فائزه الان زایمان کرد بچهش بدنیا اومد برگام ریخت گفت منو شوهرشو خواهرشوهرش اینجاییم، خععلی ناراحت شدم، بعدازظهرم با خواهرم صحبت کرده بودم گف یکم درد دارم منتظر شوهرمم، گفتم هرچی شد خبرم کن، باهمدیگه رفته بودن از سرشب بیمارستان بودن، تازه ساعت ۲ خالهم بمن یه پیامممم داده پیام، حس غریبهو بینسبت بودن کردم😪😪😪 حالم یجوریه