بعد برا زایمان معمولا آدم هایی رو خبر میکنن که خودشون تجربه داشته باشن میخواسته نگرانت نکنه اونم الان فکر میکنه پشت در اتاق منتظرشی پاشو یه غذای روان مقوی بپز ببر براش
نگفتنو ک ولش، همون ساعت ۲ ک خبر زایمان‌و داد گفتم الان میرسونم خودمو گف ک ن راه نمیدن گفتم چطور شما ۳نفرین راه دادن؟ نهایتا یا تو خواهرشوهرش چن‌دیقه برین بیرون من برم تو گف نمیریم ما!!!!!!، گفتم اوکی، ۱۰بار گفتم ده‌تا پیامم بش دادم ک یادت نره اوردنش بخش بمن خبر بدی حالشو بگی کلی اموجی گریه فرستادم بخدا قلبم تو دهنم بود، بچه‌رو اورده بودن، خواهرم دوساعت اون تو بوده هنوز ک هنوزه جواب پیامامو نداده، من از خواهرشوهر ابجیم فهمیدم ک اوردنش بخش‌و حالش چطوره، مث اینکه ما زیادی خوبیم!
پاشو خاله شدی کاچی بپز ببر
تا خودت نزایی نمیفهمی چه حالیه و چی گذشته بهش و از لحاظ روحی روانی چقدر ضعیف و حساس میشن، اصلا جای این داستانا نیست باور کن
بعدا میفهمی فقط زنگ زده از خاله یه سوال بپرسه فقط باخبر شده
عزیزم خواهر من مث شما نبوده یکم درد داشته زنگ زده خواهرشوهرش‌و خاله‌م ک بیاین بریم بیمارستان شاید من زایمان کنم، اونام رفتن پیشش با شوهرش چارتایی رفتن بیمارستان از سرشب اونجا بودن ک ساعت ۲ خواهر من زایمان میکنه و خاله‌مم اونموقع بمن ی پیام داده ک بیداری زنگ زدم چی میگه ۲شب میگه اینم از خواهرزاده‌ت ک دنیا اومد، اولش نگرفتم چی میگه اصن تا ک گف فائزه‌تون زایمان کرد امشب الان بچه‌ش بغلمه مبارکت باشه!!!
خواهرت اگه طبیعی زاییده از همون سر شب از شکمش کامل مشخص میشد که موقعشه حتما یه چی این وسط هست نمیدونی وگرنه اگه دو شب زاییده حداقل از عصر مشخص شده
برای زایمان که قرار نیست ده نفرادم اونجا باشن..دوسه نفر که خودشون بچه دارن وباتجربه ترن کافیه...ولی بهتربود قبلاز زایمان میگفت اوردیمش بیمارستان فعلا منتظریم
ای کاش به شوهرت نمی گفتی که زاییده میگفتی بستری شده زنگ زده گفته بیا پیشم اینطور نمیفهمید
