همسایمون بمن گفت شوهر شیطونی داریا و من تو دعوا به شوهرم گفتم حتی با یه نگاه دروهمسایه هم شناختنت ک چقد کثیفی ..
شوهرمم با زور وتحت فشار فهمید ک کی گفته
حالا رفته تا خرخره مشروب خورده و اومده منو تهدید کرده ک سر همسایه رومیبرم سرتوروهم میبرم اگه ازش دفاع کردی
حالا با دوستای اوباش ترازخودش جمع شدن دم خونمون
اشکام بندنمیاد خیلی همسایمون واسم محترم بود و رودربایستی داشتیم احساس میکنم روم نمیشه دیگه ازخونه برم بیرون چون چشممون روزی هزاربار توچشم همه
منم زنگ زدم ب پلیس و اطلاعات ک یسری با چاقو و مشروب جمع شدن تو کافه کنارخونه ی ما و کار هرشبشونه بیان سراغش