ببین یبار که خواهر ناتنیم تو خونه گذاشته بود جوراب سیاه بود مه توش از این آهن طلسما بود
دفعه دیگه من خونه خالم بودم دیدم خودشو دخترش عجیب مشکوکن خالم هی از دور من دور میچرخید و دخترش هی علم اشاره میکرد که نبینه بعد من داشتم تو تصورات خودم به اینا میخندیدم بعدا دیدم همین دختر خالم سر ازدواج دختر داییم خودش میگه رفتم طلسم گرفتم کفته بزار جوراب سیاه که بهم بخوره یادم افتاد کار اونورزشونو مطمعن شدم بله برای منم همین کارو کردن هیج جوره نمیتونم خاله کوچکمو ببخشم میاد بوسم کنه صورتم یور میکنم