از رابطه خودم ومادرشوهرم بگم بدونيد جريان چيه من تا حالا يادم نمياد بهش بی احترامي کرده باشم واز اوناییم که سرم تو کار خودمه وساکتم
ولي چی بگم از زبون مادرشوهرم که عين مارو عقرب فقط نيش وکنایه داره يعني تو اين چندسالی ک کنارش زندگي کردم اینقدر منو اذیتم کرد چندين بار خواستم جداشم ولی شوهرم هر بار مارو آشتی میداد منم میگفتم باشه پیره اشکال نداره ولي هر بار گذشت کردم بدتر شد
خلاصه کنم الآن خونمو چند وقتیه عوض کردم وازش دور شدم خداروشکر آرامش دارم چندباری رفتم پيشش درحد يکی دوساعت موندم ک باز آخرین بار دعوا ب پا کرد منم گفتم ديگه نمیرم ولي حالا هی ب شوهرم زنگ ميزنه میخوام بيام خونتون بمونم چند روزی
خونه جديدم نيومده
از طرفي دلم نمیخواد اصلآ ببینمشون از اون طرف شوهرم میگه بذار بیاد بمونه بخاطر من
حالا من میدونم برا فضولی میخواد بياد نکه دلش تنگه
شمابگین اجازه بدم بياد میدونم شروع دوباره اين رفتوآمد مساوی با آشوب تو زندگیمون موندم چیکار کنم