من اومدم خونه مادرم قبلش یه بحث کوچیکی کردیم که چرا هرچی دعوا میکنیم میری ب خانوادت میگی یا هرچی چیزی زود میزاره تو دست خانوادش
بعد دوماه اومدم خونه مادرم هنوزتو سرویس نرسیده بودم پیام داد بمون خونه مادرت دیگه نیا الان شرط گذاشته باید طلاهاتو بدی بفروشم مغازه بزنم میگه باید طلا بفروشی برام من راضی نشدم گفت بمون خونه مادرت جات بهتره اونجا هروقت بیکارمیشه یاخودش صاحبکار دعواشون میشه خودش خانوادش میکنن نقشه میکشن برا طلاهام یکساله ازدواج کردم یه روز خوش نداشتم پیشش
الانم دیدم هیچ وقت هیچوقت سابقه نداشته عکسشو بزاره استوری اونم روبیکا میدونم دنبال دوست دختره ک حرص منو دربیاره دارم میسوزم از این ک اینقدر بچه س ۲۶سالشه من ۲۳