خودم دو دل بودم چون سنتی بود خانوادم زیاد پافشاری میکردن برا ازدواج دیگه قبول کردم
آدم درونگرایی ام دوست دارم تنها باشم کم حرفم
جمع خانواده همسرم خیلی پرجنب و جوش شادن ولی من همیشه یه گوشه میشینم مثل خدا زده ها
از عروسی و لباس عروس پوشیدن و عکاسی بدم میاد و این که یه ملت و شام بدیم بعد بگن عروس ال بود و ...
از بچه ها متنفرم و دوست ندارم هیچوقت بچه بیارم ولی نامزدم میگه بعد 5 6 سال بعد بچه دار بشیم
ولی شوهرم و خیلی دوست دارم خانوادشم خوبن بد نیستن
بحث تحصیل هم که خیلی مهمه ولی از اول من هدفی نداشتم چرا؟چون بابام میگفت دانشگاه دختر و خراب میکنه و محیطش اصلا خوب نیست
ولی همسرم حمایتم میکنه میگه اگه دانشگاه شهرخودمون قبول شدی برو اونم نشد مجبورم پیام نور برم
خلاصه زندگی زیاد شخمی عه برا من هیچ مهارت و استعدادی ندارم نه تحصیلاتی نه مهارتی ...
تنها کسی که به خاطرش این زندگی و تحمل میکنم نامزدم
کاش میشد بمیرم