کمکم کنید بگید چیکار کنم
من یه دختر بیست سالم پنج ساله عاشق یه نفرم اونم منو از ته دلش دوست داره منتهی داره درس میخونه هر دومونو در حال درس خوندنیم یه اتفاقی افتاد خانوادم فهمیدن که باهاشم خانوادم مخالفت کردن باهاش حتی عشقم به پدرم زنگ زد گفت دخترتو میخوام ولی الان درسم تموم نشده سرکار نرفتم حتی بیامم جواب نه بهم میدی دوسال دیگه همچی اوکی میشه میام خواستگاری دخترتون
ولی پدرم راضی نیست حرف خودشو میزنه که این پسر میخواد ازت سواستفاده کنه میگه تو شوهر میخوای بخاطر همین باید ازدواج کنی من میدونم فکر می کنه من میخوام ابروشو ببرم
الان مجبورم کرده با خواستگاری که اومده ازدواج کنم منم دیشب که اومدن قبول کردم از سر اجبار بهم میگه چرا به خواستگارات جواب نه میدی نکنه بخاطر اون پسرس من جنازتم به اون نمیدم
نمیدونم چیکار کنم زندگیم داره خراب میشه دلم میخواد بمیرم از زندگی راحت شم
لطفاً هر کس که تجربه داره کمکم کنه چیکار کنم