من تا قبل کلاس هشتم ی دختر شوخ و پرانرژی و بامزه و بی غم بودم
تا اینکه رفتم کلاس هشتم و به طور اتفاقی از یکی از بچه های کلاسمون خوشم اومد و سعی کردم باهاش رفیق بشم اما اون نابودم کرد و آبرو برام نزاشت :)
از اون تایم به بعد دیگه اون دختر سابق نشدم
من خصومتی با کسی ندارم و مشکلی ندارم
امروز از یکی از بچه هامون تعریف کردم از ست تاپ و شورتش (رشتم علوم ورزشیه میریم سالن) اما اون همش ایگنورم میکنه جدیدا
امروز بهم گفت برو سر ی میز دیگه وایسا و اینجا من میخوام بازی کنم
دیگه نمیدونم چیکار باید بکنم که باهام رفیق بشن
اخه چقدر خودمو نزدیک کنم و سر صحبت رو باز کنم
بخدا حقم این نیست که همش تو دانشگاه تنها باشم
لابد با خودشون میگن این دختره مشکل داره که تنهاست و کسی باهاش رفیق نیست
بخاطر همین برای حفظ آبرومم که شده باید خودمو با بچه ها وفق بدم و نزدیکشون بشم حتی اگه ایگنورم کنن
امروز دوباره از یکی از بچه ها پرسیدم گشنمه خوراکی چیزی ندارید بهم بدید یکیشون گفت نه برو بخر اگرم داشته باشیم به کسی نمیدیم مال خودمونه
منم هیچی نخریدم و گشنه موندم و با ایگنور شدنم کلا همه چی از سرم رفع شد حتی گشنگی و تشنگی
نمیدونم چرا هیچ دوستی تو دانشگاه ندارم
خیلی سعی کردم ارتباط بگیرم اما نشد
شایدم اونا نخواستن
کلا من شخصیتم از کلاس هشتم به بعد عوض شد
دلم برای خودم خیلی میسوزه
حتی برای خودم گریه هم میکنم 🥲