خانواده شوهر من هزار جور بازی روانی کثیف بلدن مثلا یکیش اینه از اول نامزدی ک میرفتم خونشون میگفتن هر غذایی دوست داری بگو برات بپزیم خب منم تازه عروس بودمو معذب مثلا میگفتم زحمت نکشید ی چیز ساده میخوریم حالا هربار میخوایم بریم بعد سالها میگ مریم جون(یعنی من) ک فقط املت دوست داره
بخاطر اومدن مریم املت درست کردم کلیم ب زحمت افتادم با این کمردردم رفتم دم یخچال گوجه برداشتم خرد کردم گذاشتم تو تابه روغن ریختم فلان کردم قشنگ روش پختشو میگه تا حسابی منتشو بچسبونه
حالا یا املت یا نیمرو یا کلا هر غذای بیخودیو...
(اینم بگم سطح مالی بالایی دارن)
دختراش ک میان فرق داره چلو ماهیچه میپزه یا از بیرون غذای مورد علاقشونو سفارش میده
کل خانواده شوهرم اینطورن کوچکترین کاری ک برای ادم انجام بدنو یجوری تعریف میکنن با جزئیات ک دلت میسوزه ...
کلا زیادی از خودشون تعریف میکنن ما هنرمندیم فلانیم مسخره ترین چیزاشونو یه عالمه تعریف میکنن ...
من اهل حرف زدن نیستم از بچگی بابام میگفت از خود تعریف کردن شکر خوردنه ...