فقط اومدم یکم حرف بزنم، نمیخوام نصیحت بشنوم. الان که با گریه مینویسم فقط خواستم با کسی درد و دل کنم چون کسی و ندارم گوش کنه به حرفام. چند سال پیش ازدواج کردم بچه هم دارم. شرایط زندگی برام سخته. چون تمام مسئولیت زندگی رو دوشمه. همسرم محبت نمیکنه
مثل دو تا مجسمه زندگی میکنیم. رابطه جنسی خیلی کم و بی اشتیاق. اونم ماهی یک بار با دو بار. شوهرم مثل مردای دیگه نیست که کمکم کنه. مثل مردای دیگه با انرژی نیست و همش میگه وای مریضم وای خسته ام وای حوصله ندارم. مدام اینا رو تکرار میکنه. یه روز تعطیل که میخوایم برنامه بچینیم بریم بیرون هزار تا بهونه میاره که وای ترافیکه. نمیشه . سخته. یه کاری میکنه که قشنگ به غلط کردن بیافتی و بگی نخواستم بشینیم تو خونه. وقتی میخوام یه چیز سنگینی و بلند کنم و سخته اصلا همکاری نمیکنه. دو قدم که کاری میگنه میگه وای خسته شدم. صبح میره سرکار ساعت یکم میاد خونه ساعت کاریشم زیاد نیست. ترجیح میده بیشتر بره خونه مادرش تا با ما بگذرونه روزشو.زندگیم یه نواخت بی حوصله شده. دختره شاد و پرانرژی بودم حیفم کرد تو زندگی تبدیلم کرد به یه دختر افسرده . شما میگید واقعا چیکار کنم؟ سنی هم نداره ۳۰ سالشه.خیلی فسفسوعه. یه کاری میگی انقدر کند انجام میده که به غلط کردن بیافتی. چیکار کنم واقعا. خستم کرده. حسرت بغل کردن حسرت زندگی کردن و گذاشته رو دلم