مامانش از باباش جدا شده، همون وقتی ک این بچه بوده
ی بار تو حرفاش گف مادرم شیرمم نداده
احتمالا تو همون سن کم طلاق گرفته و این با خانواده پدر بزرگش زندگی میکرده
بابا بزرگش چن سالی هست فوت کرده
ی مدت تو خونه بابا بزرگش بود
ی سالی هست رفت با مامانش زندگی کرد
الانم با مامانش بحث کرده، جدا زندگی میکنه
تو ی ساختمون خونه خودمون و مامانش هست
چون شاغلیم جفتمون، گفتم خوبه مامانت نزدیکه بچه بیاریم کمک هست
گف مامانم فقط شب عروسیمون میاد، دیگه رفت و آمدی ندارم باهاش
رابطه ما تموم شدس
و واقعا هم الان ی ماه هست از مامانش ناراحته، اصلا نرفته خونش
چن شب قبلم مامانش اومد وسایلشو آورد و کلید خونشو گرفت ازش
این ک دخالت مادر شوهر ندارم در آینده تو زندگیم خیلی خوبه، اما این ک اینجوری با خانوادش در ارتباط نیست، منو میترسونه
(باباش هم زن کرده جدا زندگی میکنه، حتی با باباش هم فقط وقتی جایی مشترک دعوت باشن دیدار داره)