وقتی توی نامزدی جدا شده بودم و محکوم ب درس خوندن و رسوندن خودم ب جایی بودم یکسره بابام میگف نثل دخترکور موندی تو خونه کسی نمیگیرتت داداشم همینو میگف
مامانمم چون دستش ب خرج کردن نمیره توی مغازه میخاستم کفش بخریم هیچ وقت یادم نمیره ی پسر جوون بود آنقدر تخفیف داد آب شدم
یاد اوریشم برام دردناک بود