بابام ک بنده خدا رقت . داداشم پیشم بود و کمکم کرد. منو ای سی یو بردن.روی تخت به داداشم گفتم اینه بده خودمو ببینم. ازم عکس گرفت نشونم داد. خودمو نمیتونستم تحمل کنم. بعد یه هفته مرخص شدم. ازون به بعد کسی تا سه ماه اینا فک کنم داداشمو بابام باهام حرف نمیزدن. خیلی جو متشنجی بود. کلا خرم خرررر
من یه بار زنگ زدم به مامانم با گوشی شوهرم اقا هرچی از دهنم در اومد به مادر شوهرم گفتم هرچی فکرشو کنی.نگو گوشی شوهرم صدا ضبط میکنه هیچی دیگه همه روشنیده بود شوهرم تا چند روز با اخم باهام حرف میزد
یه ورم صورتم مثل همبرگر سیاه شده بود و دون دون. با اون صورت رفتم امتحان فیزیک دادم. مراقب دلش به حالم سوخت گفت درس خوندی؟ گفتم نه. یکم نوشتم ولی قبولم کردن یعنی شدم
من مینویسم ولی احتمالا پاک میکنم یه بار خانواده شوهرم قرار بود بیان خونمون من هم اصلا حوصلشون رو ندلشتم تو تل گرام برای دوستم دردودل نوشتم کلی بد وبیراه به خانواده شوهرم گفتم یهو دیدم کلا داشتم همه رو برای خواهرشوهرم میفرستادم
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
15 ثانیه پیش
17 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
