اومدیم روستا یکی از آشناها از برنج و نون مون مقداری موند بعد من گفتم برم بریزم واسه مرغا بعد مرغا حمله کردن منم میریختم یهو یه سگ اومد خواست نون رو بخوره مرغه کنارش بود گردن مرغه رو گرفت پرت داد اونور مرغه فکر کنم زخمی شد کلی صدای دردناک از خودش درآورد منم ترسیدم رفتم هنوزم صدای ناله اش میاد بخدا که آدم نباید دیگه خوبی کنه الان صاحب مرغه حتما نفرینم میکنه 😭ولی من فقط خواستم برکت خدا رو نریزم سطل آشغال بدم این طفلی ها بخورن 😭