بابام یبار مثل ادم باهام حرف نزده
یبار جوری نبوده که حس کنم پدرمه
یبار نشده بدون اخم و چشم غره بهم نگاه کنه
هرغلطی خودش میخواد میکنه به من که میرسه میشه گناه کبیره
مثل حیوون باهام رفتار میکنه و پشت سرم حرف میزنه بعد فکر میکنه همه اینارو با خوراکی خریدن فراموش میکنم
فکر میکنه به مامانم میگه هر میوه و خوراکي میخواد براش بخر مثلا خیلی مهربون و دلسوزه
حرفم میزنم مامانم میگه وااااا مگه چکارت کرده
هیچی هیچ کاریم نکرده یه عمر تحقیرم کرده یه عمر ریده تو اعصابم یه عمر واسه کار نکرده مواخذم کرده یه عمر با بقیه مقایسم کرده یه عمر تو کارام دخالت کرده
تا تونسته واسه خودش خرج کرده دماغشو عمل کرده ۵ تا تار هرکدوم ۳۰میلیون برای خودش خریده به من ک رسیده گدا شده و عمل بینی شده گناه کبیره
انگار همه چی به خورد و خوراکه
کاش از گرسنگی میمردم گدا بودم حدقل دماغم و قیافم انقدر زشت و مزخرف نبود