من دارم سکته میکنم توخودم..
ما ی رز رونده توحیاط خونمون داریم هرسال نزدیک عید پر از غنچه میشه و پر میشه و من خیلی دوسش دارم و شوهرمم میدونه اینو....سال اول شوهرم کاشت..درنیومد چیزی،سال بعد شاخه ها بیشترشدن و پر غنچه برج یک..که شوهرم زد شاخه هارو بااون غنچه ها قطع کرد..من شوکه شدم،گفتم چرا اینجوری کردی گفت زیاد بودن و ول شده بودن شاخهها،سال دوم..من حامله بودم قبل اینکه عید بیاد التماسش کردم گفتم مبادا دستش بزنی این پرغنچس بزار من یبارم که شده اینو پرگل ببینم..باز ی صبح پاشدم دیدم صبح زود اومده بود و تمام برگا و گلای رز رو ازپایین کنده بود..یعنی همون دوتاشاخه بالا رفته بود و لخت بود من نزدیک بود سکته کنم و بخاطر بچه توشکمم چیزی نگفتم،امسال..قسمش دادم گفتم دست نزن پر شدن پر غنچه ان من روحیه میگیرم نگاش میکنم ،اما امروز دیدم تمام پرده هارو کشیده و من چشمم افتاد به رزه..که دوباره لخت کرده بود شاخه هارو..انگار دیگه لمس شدم.من ی زندانی ام تواین خونه که هیچجارو ندارم برم رانندگی ام بلدنیستم دلخوشیم حیاطمو رزم بود..امروز از ته دل نفرینش کردم گریه کردم جیغ زدم،گفتم ان شاالله مثل این گل پرپرشی..حالم گرفتس..حتی مادرمم که پارسال بهم ناسزا میگفت بخاطر ی گل اینکارو میکنی امسال سکوت کرده،دلم میخاد سربه تنش نباشه دلم میخاد جنازشو ببینم شرایط طلاقو ندارم خیلی اذیتم میکنه..میخام با مرگش راحت شم فقط..دلم بحال بچم فقط میسوزه،همین..