نمیدانم چه میشود.
هرچه شد دیگر مهم نیست
گویی قلبم در یک خلا گیر افتاده
و نای اینکه از آن بیرون بیاید ندارد
حتی انگار آرامتر از آنچه باید، میتپد
در انتظار ایستادن ...
بهانه میآورد برای خوشحال نبودن
درکش میکنم حسش میکنم و توقعی ندارم که
بهتر کار کند اگر دوست داشت بایستد هم بایستد
مانعش نمیشوم
چون خوب میفهمم چرا دیگر نایی برای تپش ندارد
:)