2777
2789
عنوان

به نظرتون کارم زشت بود

143 بازدید | 8 پست

امروز سر راه رفتیم مسجد بعد پیش نماز برای نماز دوم حواسش نبود و بجا ۴ رکعت ۵ رکعت خوند 

خانما طبقه بالا بودن یه خانمه از پشت من گف حاج آقا دوباره میخونین؟ بعد نشنید من جلو بودم از بالا یکم بلند  گفتم حاج آقا یه رکعت اشتباه خوندین بعد خانمه بغل دستیم گف هیییییی اینجوری نگوووو زشتههه و فلان اصن گریم گرفته بوددد

منظورش این بود اینجوری نباید بگی اشتباه خوندی

کار اشتباهی کردممم؟🥲

حالا خودم اذاب وجدان صگی گرفتم از نظر اینکه یوخت مثلا پیش نماز موذب نشه حالا من اینو بلند گفتم

از صب تاحالا دارم میگم کاش لال میشدی اصن دست من نبود از دهنم پرید😭😭

بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش!
پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم می‌خوای شروع کن.

نمیدونم ولی به نظرم کارت بد نبود

خب اشتباه خونده بود دیگه باید بهش میگفتین

🌾 نظافتچی ساختمان یک زن جوان است که هر هفته همراه دخترک ۴-۵ ساله‌اش می‌آید. امروز درست جلوی واحد ما صدای تی کشیدنش قاطی شده بود با گپ زدنش با بچه... پاورچین، بی‌صدا، کاملا فضول، رفتم پشت چشمیِ در. بچه را نشانده بود روی یک تکه موکت روی اولین پله... بچه: بعد از اینجا کجا میریم؟ مامان: امروز دیگه هیچ جا، شنبه ها روز خاله بازیه... کمی بعد بچه می‌پرسد: فردا کجا میریم؟ مامان با ذوق جواب می‌دهد: فردا صبح میریم اون جا که یه بار من رو پله هاش سُر خوردم! بچه از خنده ریسه می‌رود... مامان می‌گوید: دیدی یهو ولو شدم؟ بچه: دستتو نگرفته بودی به نرده میفتادیا... مامان همان‌طور که تی می‌کشد و نفس‌نفس می‌زند می‌گوید: خب من قوی‌ام. بچه: اوهوم... یه روز بریم ساختمون بستنی... مامان می‌گوید که این هفته نوبت ساختمون بستنی نیست.‏ نمی‌دانم ساختمان بستنی چیست؛ ولی در ادامه از ساختمان پاستیل و چوب شور هم حرف می‌زنند. بعد بچه یک مورچه پیدا میکند. دوتایی مورچه را هدایت می‌کنند روی یک تکه کاغذ و توی یک گلدان توی راه پله پیاده‌اش می‌کنند که "بره پیش بچه هاش و بگه منو یه دختر مهربون نجات داد تا زیر پا نمونم". ‏نظافت طبقه ما تمام می‌شود. دست هم را میگیرند و همین طور که می‌روند طبقه پایین درباره آن دفعه حرف می‌زنند که توی آسانسور ساختمان بادام زمینی گیر افتاده بودند. مزه‌ی این مادرانگی کامم را شیرین می‌کند. ‏مادرانگی که به زاییدن و سیر کردن و پوشاندن خلاصه نشده. مادر بودن که به مهدکودک دو زبانه، لباس مارک، کتاب ضدآب و برشتوکِ عسل و بادام نیست. ساختن دنیای زیبا وسط زشتی ها، از مادر، مادر می‌سازد. 🌸✏️سودابه فرضی‌پور

گناه یه جمعیت دستشه بعد معذب نشه این چ حرفیه؟ 

اتفاقا خوب کردی گفتی 

اون زنه بلد نبوده جلو دهنشو بگیره 

وقتی پیش نماز میشی باید درست بخونی

با بدان بد باش و با نیکان نکو، جای گل گل باش و جای خار خار! 

سخت نگیر پیش میاد ، همه همیشه که قشنگ حرف نمیزنن

فقط 1 هفته به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40

نظرات من خارج از زندگی شخصی شماست ، پس هر جور که خودتون میدونید توی زندگیتون انجامش بدین ❕️🌱

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792