فقط از مادرش حرف شنوی داره ک اونم اولین دشمن این زندگیه
چون میخواستم جدا شم اونموقع مادرش شروع کرد همه جاازمن بدگویی .توفامیل
همه جا طوری وانمود کرد ک اگر رفتم همه فکرکنن من زن زندگی نبودم
اون زن مخالف اینک شوهرم قدم ازقدم برداره که مبادا من لذتی ببرم
بنظرت همچین کسی میاد ب شوهرم بگه پیشرفت کن
صدبار باز ب مادرش گفتم گفته روزی رسوندی خداست خداتو شکرکن ک شوهرت سالمه توجوب نمیفته