2777
2789

یه بنده خدایی اینجا گفت بشین سریال پسران فراتر از گل رو ببین چن نفر دیگم بودن بگذریم حالا.. عاقا ما نشستیم دیدیم.... بچه هااا این چی بود واقعا😂😂😂 ته کلیشههه این لی مین هو چرا این شکلیه تو سریال من میگفتم خدایا این بود لی مین هویی ک انقد اینا تعریف میکردن ازش؟ وای وای کجای این سریال خفنه دختر فقیر و پسر پولدار بسه دیگهه😂 زیبای حقیقی بهتر بود باز

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

آخه اینا کلا چرتن..کلی کیدرامای بامعنی هست..مثلا شما مشکلی نیست خوب نباشیو ببین خیلییی قشنگه 

بودنت عمر دوباره‌ست🌱  ‼️از اینجا رفتم❕ممنون از عزیزان باشعور سایت🌿✨فقط قبلِ رفتن،اینجا برای آقایون و نوجوون ها هم هست.چرا نوجوون؟سایت زنانه! انواع مشکلاتو..چرا آقایون؟برای کمک بیشتر به همسرانشون یا...با نرای ت.خمی کار ندارم🚮

کره فقط سینمایی هاش خوبن سریالاش خییلی تخیلی فانتزی

نه عزیزم یه فیلماییش واقعا قشنگن و تخیلی نیست بستگی داره چه فیلمی ببینی 

مثلا شما وقتی زندگی بهت نارنگی و ببینی متوجه منظورم میشی

واسه زمان خودش جالب بود

کلا این سریالای تینیجری کره ای تاریخ انقضا دارن چند سال که میگذره دیگه لوس میشن

🌾 نظافتچی ساختمان یک زن جوان است که هر هفته همراه دخترک ۴-۵ ساله‌اش می‌آید. امروز درست جلوی واحد ما صدای تی کشیدنش قاطی شده بود با گپ زدنش با بچه... پاورچین، بی‌صدا، کاملا فضول، رفتم پشت چشمیِ در. بچه را نشانده بود روی یک تکه موکت روی اولین پله... بچه: بعد از اینجا کجا میریم؟ مامان: امروز دیگه هیچ جا، شنبه ها روز خاله بازیه... کمی بعد بچه می‌پرسد: فردا کجا میریم؟ مامان با ذوق جواب می‌دهد: فردا صبح میریم اون جا که یه بار من رو پله هاش سُر خوردم! بچه از خنده ریسه می‌رود... مامان می‌گوید: دیدی یهو ولو شدم؟ بچه: دستتو نگرفته بودی به نرده میفتادیا... مامان همان‌طور که تی می‌کشد و نفس‌نفس می‌زند می‌گوید: خب من قوی‌ام. بچه: اوهوم... یه روز بریم ساختمون بستنی... مامان می‌گوید که این هفته نوبت ساختمون بستنی نیست.‏ نمی‌دانم ساختمان بستنی چیست؛ ولی در ادامه از ساختمان پاستیل و چوب شور هم حرف می‌زنند. بعد بچه یک مورچه پیدا میکند. دوتایی مورچه را هدایت می‌کنند روی یک تکه کاغذ و توی یک گلدان توی راه پله پیاده‌اش می‌کنند که "بره پیش بچه هاش و بگه منو یه دختر مهربون نجات داد تا زیر پا نمونم". ‏نظافت طبقه ما تمام می‌شود. دست هم را میگیرند و همین طور که می‌روند طبقه پایین درباره آن دفعه حرف می‌زنند که توی آسانسور ساختمان بادام زمینی گیر افتاده بودند. مزه‌ی این مادرانگی کامم را شیرین می‌کند. ‏مادرانگی که به زاییدن و سیر کردن و پوشاندن خلاصه نشده. مادر بودن که به مهدکودک دو زبانه، لباس مارک، کتاب ضدآب و برشتوکِ عسل و بادام نیست. ساختن دنیای زیبا وسط زشتی ها، از مادر، مادر می‌سازد. 🌸✏️سودابه فرضی‌پور

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792