خدا همه ی رفتگان رو بیامرزه.
مادربزرگ منم با اینکه سنش بالا بود.ولی خیلی رو پا بود.لحظه ی اخر رفته حمام.برگشته تو اتاق.به زنعموم گفته واسم عدسی بپز.
وقتی رفتن تو اتاق دیدن نشسته ؛ تموم کردن.
از ظهر همش خاطرات کودکیم میاد تو ذهنم.خیلیییی سخته.خیلییییی😭😭😭😭😭😭